عشق بی نهایت

دیوان اشعار عاشقانه و درد دل های فارِس

عشق بی نهایت

دیوان اشعار عاشقانه و درد دل های فارِس

قول

میخوام  بهت   قول   بدم  * آسمون  آبی بشم      

وقتی دلت خواست بگیره*یک دفه بارانی بشم

میخوام بهت قول بدم *درخت سر سبزی باشم

سایه بونی  برای  تو  * روز های  آفتابی  باشم

میخوام بهت  قول بدم * سنگ باشم کوه باشم

تکیه  گهی  برای  تو  * روزهای  تنهایی  باشم

میخوام  بهت  قول بدم *عشقم رو تقسیم نکنم 

تا  جون  دارم  بنام  تو * مجنون این لیلی باشم

آرزوی عاشق

آرزوم بوده تو دنیا ، دیــگه غــصه نخوری 

غمی رو از دل ما ها ، دنبال خــود نــبری

آرزوم بوده  هنوزم  ، یـه روز آفـتابی بـشه 

تموم برف زمستــون ، شبنم شــادی بشه

آرزو کردم که امروز، قلبم از این غـصه بره 

تـموم غصه ی عشقم ، هـمـه از دلـت بره

تموم غصه هاتون ، تبدیل به شــادی بشه 

تموم این شب سرد،یک دفعه ای سحر بشه

میدونم اگـه بـمونم ، هــمیشه داد میــزنه 

باتالاپ تولوپ خود ، اسمت رو فریـاد میزنه

میخوام از اینجا برم ، کسی صدا شو نشـنوه 

یا که ندونه که کیه ، اسمی که فریاد  میزنه

آرزو می کنـم آخـر ، جـای تو من بـمیـرم 

شاید که یه روزی،تو رو من ، سر قبرم ببینم

میخوام امروز واسه تون ، یه شعر تازه بخونم 

واسه ی تنــــهاییـاتون ، قصه ای از دل بخونم

می خوام امـروز واسه تون ، قــصه ازآسمون بگم 

برا دل تــــــنگـی هـاتون،آخـر قـــــصه بـمیـرم

میخـوام تموم دنیامـو ، بـزارم من به حـراج 

واسه یک کرشمه ای ، همه رو بدم به بــاج

میخوام آسمون رو بــاز ، تــو دلـم جا بکنم 

هر چی از دلم خا لــی مونـد ، نذر دریا بکنم

میخوام از قصــه فارِس ، یه غـزل باز بخونم 

تموم عشقـی کـه داشتم ، تو دلم بــاز بخونم

14/3/1389 فارِس 

چشم یار

چشم آهـــو اگه زیباست                کــه مثـال چـشم یاره

هرچی که میـگم قشنگه               کـــــه تو رو یادم بیاره

آسمــــون مثـــال قلبــت                مث چـشم تو می باره

گـــل رز مثلـِــت لطیـــفه               گـل نیلو فر  می خوابه

خورشید هم که مهربونـه                مــث قــلب تو می تابه

غــروب هم که مثل قلبـم                 تـــو فــراغ چـشم یاره

واسـه عشـق و مهربونی                تو دنیا همــش قشـنگه

هرچیــــزی روکه می بینم               تـــــــــو رو یاد من میاره

به نام خداوندی که همیشه تنهاست

دونه دونه اشک از چشمام میاد

دیگه این اشکها به خا طر خدا نیست

دیگه واسه این که کسی قدرم رو نمیدونه گریه نمی کنم

دیگه واسه اینکه تو دنیا به هر دری زدم تا برا خونوادم بهترین باشم گریه نمی کنم

اما نمی دانم چرا و به چه علت مثل کسی که تموم دنیا رو سرش خراب شده گریه می کنم

عیب از تو نیست

از شما هم نیست

از تو آقا از تو هم نیست

میخوام فقط درد دل کنم

بیست و یکی دو سال پیش بدون اینکه بدونم دارم میخوام به دنیا بیام یکدفعه دیدم دارم گریه می کنم

بدون اینکه فهمی از این دنیا داشته باشم از این زندگی خوشحال بودم

همه خونواده مث اینکه هدیه ای بزرگ خدا بهشون داده باشه

می خندیدند

خوشحال بودند

نمیدانم به دلیل وجود برادر کوچکترم . و اینکه مادرم مجبور بود بیشتر رسیدگی کند

به دامان پدر عادت کرده بودم

به طوریکه هیچ شیرینی بدون او برایم مزه ای نداشت

هنگامی که پدرم خانه نبود ، هر چیزی را که دوست داشتم میگذاشتم تا با او بخورم

هنوز روشی که بیسکوئیت را برایم شکولاتی میکرد و به دهانم می گذاشت به یاد دارم....

چندی نگذشته بود که عمویم ما را به سر جنازه پدر برد

هنوز آن لحظات را به دارم

از آن روز هیچ غذایی

هیچ شهوتی

هیچ چیزی مرا به وجد نیاورده است

فقط تنها چیزی را که من را آرام می کند

محبتی است که هیچ گاه از هیچ کسی ندیده ام

محبتی که مادرم در اوج گرفتاری و ناراحتی هایی که اطرافیان برایمان هدیه می آوردند

از ما دریغ می کرد

و من چون این را نمی دانستم هر روز برای جلب توجه

دروغ میگفتم

از علومی که عاشق آنها بوده ام تعریف می کردم

اما...

هر کس ار اقوام که مرا می شناسد

فکر می کند من از غذای خاصی خوشم می آید

هیچ کدام نمیدانند فقط عاشق محبتی بودم که آن غذا به همراه داشت

و برای همین این غذا ها تغییر می کند

هنوز نمیدانم بهترین غذا در نظرم چیست

به چه علمی علاقه دارم

از چه رنگی خوشم می آید

همه انسانها را به خاطر اینکه از نوع انسانند دوست دارم

با اعدام صدام که او را عامل خیلی از مشکلاتم میدانستم ، اشک در چشمانم جمع شد