عشق بی نهایت

دیوان اشعار عاشقانه و درد دل های فارِس

عشق بی نهایت

دیوان اشعار عاشقانه و درد دل های فارِس

شب قدر

شب قدر یعنی چه؟ 

 شبی که قدر و منزلت دارد؟ 

 چرا باید از شب تا به صبح بیدار بود؟  

چرا می گویند ممکن است در کل سال باشد؟ 

 چرا میگوییند احتمال بیشتر است که در ثلث آخر ماه رمضان باشد؟ 

 می گویند سر نوشت انسان در شب قدر تعیین میشود، مگر نه اینکه فقط خود انسان سرنوشت خود را تعیین می کند و خداوند هم هر سرنوشتی را که بنا به اختیار خود نوشتیم تایید میکند؟ 

 

 

 من فکر می کنم شب قدر هر کس شبی است که می نشیند به فکر فرو می رود، می اندیشد و سر نوشت خود را از نو زیبا تر میسازد و کسی که هیچ گاه در عمر خود سرنوشت خود را خود رقم نمیزنند اصلا شب قدر را درک نمی کنند نظر شما چیست؟  

وارث

عشق

یکی از نعمت های بزرگ خدا وندی عشق است اما خوب ، امتحان بزرگی نیز هست کی از بزرگان می گفت وقتی آدم عاشق میشه تا عشقش با احساس نیاز همراه نشده نزدیک ترین حالت را داره به خدا

نشونش هم اینه که خیلی راحت گریه می کنه

خیلی  راحت به  همه  محبت  می کنه

خیلی   راحت   بخشش   می  کنه

و از همه چی راحت دل میکَنه

و خیلی  چیز  های  دیگه

 اما....

هر محبت و هر عشقی انسان رو به خدا نمی رسونه

اما این رو هم مطمئنم کسی که عشق واقعی رو تجربه نکنه هیچ گاه به خدا نمیرسه

نمی دونم

باید چگونه به محبتی رسید که مارا به خدا برسوند

هر کسی این مطلب من رو خوند لطف کنه 

جواب بده تو بخش نظرات

به نام خداوندی که همیشه تنهاست

دونه دونه اشک از چشمام میاد

دیگه این اشکها به خا طر خدا نیست

دیگه واسه این که کسی قدرم رو نمیدونه گریه نمی کنم

دیگه واسه اینکه تو دنیا به هر دری زدم تا برا خونوادم بهترین باشم گریه نمی کنم

اما نمی دانم چرا و به چه علت مثل کسی که تموم دنیا رو سرش خراب شده گریه می کنم

عیب از تو نیست

از شما هم نیست

از تو آقا از تو هم نیست

میخوام فقط درد دل کنم

بیست و یکی دو سال پیش بدون اینکه بدونم دارم میخوام به دنیا بیام یکدفعه دیدم دارم گریه می کنم

بدون اینکه فهمی از این دنیا داشته باشم از این زندگی خوشحال بودم

همه خونواده مث اینکه هدیه ای بزرگ خدا بهشون داده باشه

می خندیدند

خوشحال بودند

نمیدانم به دلیل وجود برادر کوچکترم . و اینکه مادرم مجبور بود بیشتر رسیدگی کند

به دامان پدر عادت کرده بودم

به طوریکه هیچ شیرینی بدون او برایم مزه ای نداشت

هنگامی که پدرم خانه نبود ، هر چیزی را که دوست داشتم میگذاشتم تا با او بخورم

هنوز روشی که بیسکوئیت را برایم شکولاتی میکرد و به دهانم می گذاشت به یاد دارم....

چندی نگذشته بود که عمویم ما را به سر جنازه پدر برد

هنوز آن لحظات را به دارم

از آن روز هیچ غذایی

هیچ شهوتی

هیچ چیزی مرا به وجد نیاورده است

فقط تنها چیزی را که من را آرام می کند

محبتی است که هیچ گاه از هیچ کسی ندیده ام

محبتی که مادرم در اوج گرفتاری و ناراحتی هایی که اطرافیان برایمان هدیه می آوردند

از ما دریغ می کرد

و من چون این را نمی دانستم هر روز برای جلب توجه

دروغ میگفتم

از علومی که عاشق آنها بوده ام تعریف می کردم

اما...

هر کس ار اقوام که مرا می شناسد

فکر می کند من از غذای خاصی خوشم می آید

هیچ کدام نمیدانند فقط عاشق محبتی بودم که آن غذا به همراه داشت

و برای همین این غذا ها تغییر می کند

هنوز نمیدانم بهترین غذا در نظرم چیست

به چه علمی علاقه دارم

از چه رنگی خوشم می آید

همه انسانها را به خاطر اینکه از نوع انسانند دوست دارم

با اعدام صدام که او را عامل خیلی از مشکلاتم میدانستم ، اشک در چشمانم جمع شد