عشق بی نهایت

دیوان اشعار عاشقانه و درد دل های فارِس

عشق بی نهایت

دیوان اشعار عاشقانه و درد دل های فارِس

دلم طوری گرفته

دلم طوری گرفته بود 

داشتم گریه می کردم ازم پرسید چته 

این شعر حافظ رو تو دلم خوندم 

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد آن کوبه قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم

دوستان در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم

چو سر آمد دولت شبهای وصل

بگذرد ایام هجران نیزهم

هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم

عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

محتسب داند که حافظ عاشق است

وآصف ملک سلیمان نیز هم

نظرات 1 + ارسال نظر
صبا عبا سی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:13

عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد