توی سکوت امشبت حرف دلت رو شنیدم
تو اشک و غم ها ی تو هم شعری رو از نو سرودم
شبــیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خـداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نـمی آرد
و بــرف نــا امــیــدی بر سـرم یــــکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟؟
چگونه میروی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خــداحافظ ، به پایان آمــد این دیــدار پنـــهانی
خداحافظ،بدون تو گمان کردی که می مانم؟؟؟
خداحافظ،بدون مــــن یقین دارم که مــی مانی